بدون عنوان
شهریور 92
وقتی از سفر برگشتیم دیگه با عمو سعید و حامدومحسن و..... رفت وامدامون شروع شد چون که اونجا دیگه باهم جور شدیم.همش در حال گردش وتفریح بودیم ودر ضمن اونا تورو خیلی دوست داشتن چون تو خیلی اروم بودی و خونگرم بغل همه میرفتی وبه همین خاطراونا هم خوششون میومد که تو این جوری هستی
نویسنده :
مامان مهرسا
16:12
تعطیلات عید فطر
ماه رمضان 92 داشت به اتمام میرسید و تعطیلات عید فطر رو پیش رو داشتیم و بابا جون با دوستاش برنامه ریزی کردن که خانوادگی بریم شمال روز اخر ماه رمضان حرکت کردیم به طرف شمال وچها ر پنج روز اونجا بودیم خیلی خیلی خوش گذشت از دریاچه الیمالات وجنگل کشپل وواز ولاویج دیدن کردیم
نویسنده :
مامان مهرسا
16:01
دندان در اوردن
با شروع هشت ماهگی بهونه گیری های مخصوص دندان شروع شد ولی عزیزم توخیلی صبور بودی مثل بچه هایی که دور و برم میدیدم نبودی و من بهت افتخار میکردم که همچین دختر خوبی دارم
نویسنده :
مامان مهرسا
15:55
سینه خیز رفتن
مهرسا جون نشستن رو تو هفت ماهگی کامل کردی و شروع کردی به سینه خیز رفتن.یه شب که تو خونه نشسته بودیم یکی از عروسکاتو اوردم که بازی کنی بابا عروسکتو برداشت وهمین طوری که دستش گرفته بود ونشون تو میداد تو هم سینه خیز به طرف عروسک رفتی و اونجا بود که من و بابا جون از خوشحالی نمیدونستیم تو پوست خودمون نمیگنجیدیم
نویسنده :
مامان مهرسا
15:50
موقع گوش دادن به اهنگ باران
عشق موزیک تیر ماه92
درست تو هفت ماهگی بود که به اهنگ و موزیک خیلی عکس العمل نشون میدادی و اهنگ باران که میگه بیا دوری کنیم از هم رو خیلی دوست داشتی وقتی این اهنگ میذاشتیم میخندی سرتو تکون میدادی وخلاصه کیف میکردی یه شب که رفته بودیم پارک یه پسری این اهنگ رو با موبایل گذاشته بود و سوار دوچرخه شده بود هی میرفت و میومد تو هم با چشمات همراهیش میکردی منم از دیدن عکس العمل هات لذت میبردم
نویسنده :
مامان مهرسا
15:38