مهرسامهرسا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

عزیز دردونه مامان و بابا ...

شهریور 92

وقتی از سفر برگشتیم دیگه با عمو سعید و حامدومحسن و..... رفت وامدامون شروع شد چون که اونجا دیگه باهم جور شدیم.همش در حال گردش وتفریح بودیم ودر ضمن اونا تورو خیلی دوست داشتن چون تو خیلی اروم بودی و خونگرم بغل همه میرفتی وبه همین خاطراونا هم خوششون میومد که تو این جوری هستی
15 مرداد 1393

تعطیلات عید فطر

ماه رمضان 92 داشت به اتمام میرسید و تعطیلات عید فطر رو پیش رو داشتیم و بابا جون با دوستاش برنامه ریزی کردن که خانوادگی بریم شمال روز اخر ماه رمضان حرکت کردیم به طرف شمال وچها ر پنج روز اونجا بودیم خیلی خیلی خوش گذشت از دریاچه الیمالات وجنگل کشپل وواز ولاویج دیدن کردیم
15 مرداد 1393

دندان در اوردن

با شروع هشت ماهگی بهونه گیری های مخصوص دندان شروع شد ولی عزیزم توخیلی صبور بودی مثل بچه هایی که دور و برم میدیدم نبودی و من بهت افتخار میکردم که همچین دختر خوبی دارم
15 مرداد 1393

سینه خیز رفتن

مهرسا جون نشستن رو تو هفت ماهگی کامل کردی و شروع کردی به سینه خیز رفتن.یه شب که تو خونه نشسته بودیم یکی از عروسکاتو اوردم که بازی کنی بابا عروسکتو برداشت وهمین طوری که دستش گرفته بود ونشون تو میداد  تو هم سینه خیز به طرف عروسک رفتی و اونجا بود که من و بابا جون از خوشحالی نمیدونستیم تو پوست خودمون نمیگنجیدیم
15 مرداد 1393

عشق موزیک تیر ماه92

درست تو هفت ماهگی بود که به اهنگ و موزیک خیلی عکس العمل نشون میدادی و اهنگ باران که میگه بیا دوری کنیم از هم رو خیلی دوست داشتی وقتی این اهنگ میذاشتیم میخندی سرتو تکون میدادی وخلاصه کیف میکردی یه شب که رفته بودیم پارک یه پسری این اهنگ رو با موبایل گذاشته بود و سوار دوچرخه شده بود هی میرفت و میومد تو هم با چشمات همراهیش میکردی منم از دیدن عکس العمل هات لذت میبردم  
15 مرداد 1393

خرداد ماه92

اوایل خرداد ماه بود که رفتیم کاشان واسه دیدن مامان بزرگ بابا جون اخه از مکه اومده بود اون شب تو خیلی بی قراری میکردی نمیدونم دلت درد گرفته بود یا به خاطر شلوغ بودن اونجا بود اخه اصلا از شلوغی زیاد خوشت نمیومد اون شب خونه مامان بزرگ خوابیدیم وفردای اون روز بعد از صرف صبحانه حرکت کردیم به طرف شمال.وقتی از راه رسیدیم واسه تو یه چیزی انداختم رو زمین و اونجا خوابوندمت و شروع کردیم به تمیز کاری اخه تازه کارای ساخت ویلامون تموم شده بود بعد از تمیز کاری رفتیم خونه دوست بابا جون و شب برگشتیم خونه و چند روز اونجا خوش گذروندیم ...
30 تير 1393